بیچاره
بیچاره دلی که ماند بی تو، طوطیست ولی شکر ندارد
بیچاره دلی که ماند بی تو، طوطیست ولی شکر ندارد
الهی! خانه کجا و صاحب خانه کجا؟
طائف آن کجا و عارف این کجا؟
آن سفر جسمانی است و این روحانی. آن برای دولتمند است و این برای درویش.
آن اهل و عیال را وداع کند و این ماسوا را. آن ترک مال کند و این ترک جان.
سفر آن در ماه مخصوص است و این راه همه ماه. و آن را یک بار است و این را همه عمر.
آن سفر آفاق کند و این سفر انفس، راه آن را پایان است و این را نهایت نبود.
آن می رود که برگردد و این می رود که از او نام و نشانی نباشد.
آن فرش پیماید و این عرش. آن مُحرم می شود و این مَحرم.
آن لباس احرام می پوشد و این از خود عاری می شود.
آن لبیک می گوید و این لبیک می شنود.
آن تا به مسجد الحرام رسد و این از مسجد الاقصی بگذرد.
آن استلام حجر کند و این اشتقاق قمر. آن را کوه صفاست و این را روح صفا. سعی آن چند مرّه بین صفا و مروه است و سعی این، یک مرّه در کشور هستی.
آن هروله می کند و این پرواز. آن مقام ابراهیم طلب کند و این مقام ابراهیم.
آن آب زمزم نوشد او این آب حیات. آن عرفات بیند و این عرصات.
آن را یک روز وقوف است و این را همه روز. آن از عرفات به مشعر کوچ کند و این از دنیا به محشر. آن رمی جمرات کند و این رجم همزات. آن حلق رأس کند و این ترک سر.
آن را «لافسوق و لاجدال فی الحج» است و این را «فی العُمر». آن بهشت طلبد و این بهشت آفرین. لاجرم آن حاجی شود و این ناجی. خنک آن حاجی که ناجی است..
الهی توانگران را به دیدن خانه خوانده ای و درویشان را به دیدار خداوندِخانه. آنان سنگ و گل دارند و اینان جان ودل. آنان سرگرم درصورتندو اینان محو در معنا.
خوشا آن توانگری که درویش است. 
الهی! تن به سوی کعبه داشتن چه سودی دهد آن را که دل به سوی خداوند کعبه ندارد؟
بعد از گذشت رجب و شعبان، ماههایی که پر از برکت بودند،دلهایمان را آماده کرده ایم و به میهمانی خدا آمده ایم، خدایا پذیرای دلمان باش
خوش بختانه با فرارسيدن ماه مبارك رمضان ، حتي آنها كه اصلا اهل موسيقي ملي ايران و به خصوص
آوازهاي روح نواز استاد شجريان هم نيستند ، رفاقتي صميمي و از عمق جان با صداي دل انگيز استاد برقرار مي كنند ... چرا ؟ چون لحظه لحظه هاي دوست داشتني و پربركت افطار ، آن لحظاتي  كه روزده دار آمده است تا پس از يك روز روزه داري براي پروردگار و دوري جستن از شهوات جسمي و تني ، خود را در چشمه ساز لذت روحاني شستشو دهد ، براي مسلمانان ايراني ، با صداي استاد شجريان  پيوندي نا گسستني دارد ... سال هاست که برای افطار ، ابتدا مناجات افشاری استاد ، و سپس ربنا را شنیده ایم ...
مگر مي شود لذت شنيدن " ربنا " ي استاد شجريان را در هنگام افطار كسي كتمان كند ؟ و مگر هست كسي كه آن مناجات معروف را كه استاد در مثنوي افشاري يا به اصطلاح مثنوي پيچ خوانده اند و سال هاست در لحظات قبل از اذان پخش مي شود شنيده باشد و سر به دامان تامل نبرده باشد ؟ ... كه ... چند خوردي چند و شيرين از طعام ... امتحان كن چند روزي با صيام .
** ربناي اول
** سوره آل عمران از سوره هاي مدني - آيه شماره 8
متن عربي : 
ربنا لاتزغ قلوبنا بعد اذ هديتنا و هب لنا من لدنك رحمه انك انت الوهاب .
ترجه فارسي : 
بارالها ، دل هاي ما را به باطل ميل مده پس از آنكه به حق هدايت فرمودي ، و به ما از لطف خويش اجر كامل عطا فرما كه همانا تويي بخشنده بي عوض و منت . 
** ربناي دوم 
** سوره مومنون از سوره هاي مكي - آيه شماره 109
متن عربي :
انه كان فريق من عبادي يقولون ربنا ءامنا فاغفرلنا وارحمنا و انت خير الرحمين . 
ترجمه فارسي :
زيرا شماييد كه چون طايفه اي از بندگان صالح من روي به من آورده و عرض مي كردند بارالها ما به تو ايمان آورديم ، تو از گناهان ما درگذر و در حق ما لطف و مهرباني فرما كه تو بهترين مهربانان هستي . 
** ربناي سوم
** سوره كهف از سوره هاي مكي - آيه شماره 10
متن عربي :
اذ اول الفتيه ال الكهف فقالوا ربنا ءاتنا من لدنك رحمه و هيي لنا من امرنا رشدا.
ترجمه فارسي :
آنگاه كه آن جوانان كهف ( از بيم دشمن ) در غار كوه پنهان شدند از درگاه خدا مسئلت كردند بارالها تو در حق ما به لطف خاص خود رحمتي عطا فرما و بر ما وسيله رشد و هدايتي كامل مهيا ساز . 
** ربناي چهارم 
** سوره بقره از سوره هاي مدني - آيه 250
متن عربي :
و لما برزوا لجالوت و جنوده قالو ربنا افرغ علينا صبرا و ثبت اقدامنا و انصرنا علي القوم الكفرين . 
ترجمه فارسي :
چون آنها در ميدان مبارزه جالوت و لشكريان او آمدند از خدا خواستند كه بار پروردگارا به ما صبر و استواري بخش و ما را ثابت قدم دار و ما را بر شكست كافران ياري فرما . 
- مناجات در مثنوی افشاری...
و اما مناجاتي كه استاد در مثنوي افشاري مي خوانند نيز براي گوش هاي روزه دار در هنگام افطار كاملا آشنا و صميمي است . اين قطعه با اشعار محمدجلال الدين رومي ( مولانا ) و از مثنوي معنوي مي باشد . در زير ضمن اينكه لينك دانلود اين قطعه را مي بينيد ، شعر آن را نيز خواهيد خواند . ( البته من با توجه به سواد كم و بضاعت مختصر خودم شعر را نوشتم كه اگر غلطي دارد لطفا دوستان به من تذكر دهند ) 
 اين دهــان بستي دهــاني باز شـــد
كـو خـورندهي لــقمـه هاي  راز شـــد
لــب فـروبــند از طـعـام و از شـــــــراب
ســـوي خوان آسـمــاني كن شـــتاب
گـر تــو اين انبان ز نـان خــالي كـــني
پـر زگـــوهــــر هـــاي اجــــلالي كـــني
طــفل جـان از شـير شــيطان بــاز كن
بــــعـــد از آنـــش بـا مـــلك انـــباز كــن
چند خوردي چرب و شيرين از طـعــام
امـــتحـــان كــن چـــند روزي با صــيام
چــند شــب ها خواب را گشتي اسير
يــك شـــبي بــيدار شــو دولـــت بـگير
مثنوي معنوي - مولوي
|  | 
| اصل اول) در زندگی، همه چیز عادلانه نیست، بهتر است با این حقیقت کنار بیایید. | 
 
| دکتر شریعتی انسان ها را به چهار گروه زیر دسته بندی کرده است دسته اول دسته دوم دسته سوم دسته چهارم | 
|  | 
| 
 | 
 | 
به اون خیره شده بودم و آرزو می کردم که عشقش متعلق به من باشه
اما اون توجهی به این مساله نمیکرد
آخر کلاس پیش من اومد و جزوه جلسه پیش رو خواست. من جزومو بهش دادم
بهم گفت
”متشکرم”
میخوام بهش بگم، میخوام که بدونه، من نمی خوام فقط “داداشی” باشم 
من عاشقشم 
اما… من خیلی خجالتی هستم ….. علتش رو نمیدونم
تلفن زنگ زد
خودش بود 
گریه می کرد 
دوستش قلبش رو شکسته بود 
از من خواست که برم پیشش 
نمیخواست تنها باشه 
من هم اینکار رو کردم
وقتی کنارش نشسته بودم، تمام فکرم متوجه اون چشمهای معصومش بود. آرزو میکردم که عشقش متعلق به من باشه. بعد از ۲ ساعت دیدن فیلم و خوردن ۳ بسته چیپس، خواست بره که بخوابه، به من نگاه کرد و گفت
”متشکرم ”
روز قبل از جشن دانشگاه پیش من اومد. گفت
”قرارم بهم خورده ، اون نمیخواد با من بیاد”
من با کسی قرار نداشتم
ترم گذشته ما به هم قول داده بودیم که اگه زمانی هیچکدوممون برای مراسمی پارتنر نداشتیم با هم دیگه باشیم، درست مثل یه “خواهر و برادر”. ما هم با هم به جشن رفتیم. جشن به پایان رسید . من پشت سر اون ، کنار در خروجی، ایستاده بودم، تمام هوش و حواسم به اون لبخند زیبا و اون چشمان همچون کریستالش بود
آرزو می کردم که عشقش متعلق به من باشه، اما اون مثل من فکر نمی کرد و من این رو میدونستم
به من گفت
”متشکرم ، شب خیلی خوبی داشتیم ”
یه روز گذشت ، سپس یک هفته، یک سال … قبل از اینکه بتونم حرف دلم رو بزنم روز فارغ التحصیلی فرا رسید
من به اون نگاه می کردم که درست مثل فرشته ها روی صحنه رفته بود تا مدرکش رو بگیره
میخواستم که عشقش متعلق به من باشه. اما اون به من توجهی نمی کرد، و من اینو میدونستم، قبل از اینکه خونه بره به سمت من اومد، با همون لباس و کلاه فارغ التحصیلی، با وقار خاص و آروم گفت
تو بهترین داداشی دنیا هستی، متشکرم
میخوام بهش بگم، میخوام که بدونه، من نمی خوام فقط “داداشی” باشم. من عاشقشم
اما… من خیلی خجالتی هستم ….. علتش رو نمیدونم
نشستم روی صندلی، صندلی ساقدوش، اون دختره حالا داره ازدواج میکنه، من دیدم که “بله” رو گفت و وارد زندگی جدیدی شد
با مرد دیگه ای ازدواج کرد
من میخواستم که عشقش متعلق به من باشه
اما اون اینطوری فکر نمی کرد و من اینو میدونستم. اما قبل از اینکه بره رو به من کرد و گفت
”تو اومدی ؟ متشکرم”
سالهای خیلی زیادی گذشت
به تابوتی نگاه میکنم که دختری که من رو داداشی خودش میدونست توی اون خوابیده، فقط دوستان دوران تحصیلش دور تابوت هستند، یه نفر داره دفتر خاطراتش رو میخونه، دختری که در دوران تحصیل اون رو نوشته. این چیزی هست که اون نوشته بود
” تمام توجهم به اون بود. آرزو میکردم که عشقش برای من باشه. اما اون توجهی به این موضوع نداشت و من اینو میدونستم. من میخواستم بهش بگم ، میخواستم که بدونه که نمی خوام فقط برای من یه داداشی باشه. من عاشقش هستم. اما …. من خجالتی ام … نمیدونم … همیشه آرزو داشتم که به من بگه دوستم داره
  
ای کاش این کار رو کرده بودم …………….”ا

از نظر گاندی هفت موردی که بدون هفت مورد دیگر خطرناک هستند:
۱-ثروت، بدون زحمت
۲-لذت، بدون وجدان
۳-دانش، بدون شخصیت
۴-تجارت، بدون اخلاق
۵-علم، بدون انسانیت
۶-عبادت، بدون ایثار
۷-سیاست، بدون شرافت
این هفت مورد را گاندی تنها چند روز پیش از مرگش بر روی یک تکه کاغذ نوشت و به نوهاش داد.
گاه گویم که بنالم ز پریشانی حالم
بازگویم که عیانست چه حاجت به بیانم
هیچم از دنیی و عقبی نبرد گوشه خاطر
که به دیدار تو شغلست و فراغ از دو جهانم
گر چنانست که روزی من مسکین گدا را
به در غیر ببینی ز در خویش برانم
من در اندیشه آنم که روان بر تو فشانم
نه در اندیشه که خود را ز کمندت برهانم
گر تو شیرین زمانی نظری نیز به من کن
که به دیوانگی از عشق تو فرهاد زمانم
نه مرا طاقت غربت نه تو را خاطر قربت
دل نهادم به صبوری که جز این چاره ندانم
من همان روز بگفتم که طریق تو گرفتم
که به جانان نرسم تا نرسد کار به جانم
درم از دیده چکانست به یاد لب لعلت
نگهی باز به من کن که بسی در بچکانم
سخن از نیمه بریدم که نگه کردم و دیدم
که به پایان رسدم عمر و به پایان نرسانم 
سعدی