از تو در شگفت هم نمی توانم بود
رشد و کمال
خدای رحمت کند بنده ای را که سخن خردمندانه را بشنود و دریابد و هر گاه به سوی رشد و هدایت خوانده شود،پاسخ مثبت گوید و دامن ِ راهبر گیرد تا به ساحل نجات رسد.
پروردگارش را منظور دارد و دل در هوای او سپرد و از گناهانش ترسان باشد؛خالص . بی ریا به بارگاه او رود و کردار شایسته تقدیم کند.
رهتوشه اخرت بدست آورد و از قانون شکنی دوری جوید،هدفدار حرکت کند و درجستجوی پاداش الهی باشد. با نفس خود بستیزد و بر آمال و ارزوها غلبه کند،صبر و بردباری را مرکب راهوار نجات خویش سازد. پرهیزکاری و خود نگهبانی را ساز و برگ سفر مرگ خویش دارد،راه روشن شریعت را در پیش گیرد و بر برهان های نورانی و روشنگر دین پایدار باشد.فرصت را غنیمت شمارد و بر اجل سبقت گرفته و از عمل صالح رهتوشه سازد.
خطبه «٧۵» از نهج البلاغه امیرمؤمنان علی علیه السلام
**************************************
علی حقیقتی بر گونه اساطیر
((...خجسته باد نام خداوند ، نیکوترین آفریدگاران
که تو را آفرید
از تو در شگفت هم نمی توانم بود
که دیدن بزرگیت را چشم کوچک من بسنده نیست
مور
چه می داند که بر دیواره اهرام می گذرد
یا بر خشتی خام
تو
آن بلند ترین هرمی که فرعون تخیل می تواند ساخت
و من
آن کوچکترین مور
که بلندای تو را در چشم نمی تواند داشت
پایی را به فراغت بر مریخ هشته ای
زلال چشمان را با خون دل آغشته
ستارگان را از سر طیبت می شکنی
یا در جیب جبریل می نهی
یا به فرشتگان دیگر می دهی
چگونه که اینچنین بلند بر زبر ما سوا ایستاده ای
در کنار تنور پیرزنی جای می گیری و در بازار تنگ کوفه
.... تاکنون اقیانوسی را ندیده بودم که عمود بر زمین بایستد
تاکنون خداوندگاری را ندیده بودم
که مشکی کهنه بر دوش کشد
و پای افزاری کهنه به پا کند
و بردگان را برادر باشد....
...در احد
که گلبوسه زخم ها تنت را دشت شقایق کرده بود
مگر از کدام باده مهر مست بودی
که با تازیانه هشتاد ضربت بر خود حد زدی!
کدام وامدار ترید؟
دین به تو یا تو بدان
هیچ دینی نیست که وامدار نگاه تو نیست
لبخند تو اجازه زندگیست
شگرفی تو
عقل را دیوانه می کند
و خرد را به خود سوزی وامی دارد
و چون از این آمیزه خون و اشک
جامی به هر سیاه مست دهند
قالب تهی خواهد کرد...
آیا خدا نیز در ((تو)) به شگفتی در نمی نگرد!؟
فتبارک الله
تبارک الله
تبارک الله احسن الخالقین
خجسته باد نام خداوند ، نیکوترین آفریدگاران
و نام ((تو))
که نیکو ترین آفریدگانی.........))
استاد شهید دکتر علی شریعتی
**************************************
عید مولود علی را تا شه والا گرفت
عقل کل گفتا که کار دین حق بالا گرفت
ناصرالدین شاه کفر افکن که در ماه رجب
عید مولود علی عالی اعلی گرفت
عیسی از چارم فلک آمد به ایوان ملک
بس که این عید همایون را خوش و زیبا گرفت
تا ملک مهر علی را در دل خود جای داد
مهر روشن دل و مهرش به دلها جا گرفت
ظل حق را پرتو مهر علی خورشید کرد
پرتوی باید ز خورشید جهان آرا گرفت
الحق از مهر علی آیینهٔ دل روشن است
روشنی میباید از آیینه دلها گرفت
تا علی عالی از طاق حرم شد آشکار
دامن مقصود خود هم پیر و هم برنا گرفت
من غلام همت آنم که در راه علی
قطره داد امروز و فردا در عوض دریا گرفت
هر که آمد بر سر سودای بازار علی
مایهٔ سود دو عالم را از این سودا گرفت
کیست دست حق و نفس مصطفی الا علی
وین کسی داند که از حق خاطر دانا گرفت
مدعی را نام نتوان برد در نزد علی
کی توان اسم سها را در بر بیضا گرفت
از علی عالیتری در عالم امکان مجوی
زان که رسم هر مسمی باید از اسما گرفت
نام او را هر که بر تن ساخت جوشن بی خلاف
داد خود را در مصاف از لشکر اعدا گرفت
قنبر او پنجه با هفت اختر سیار زد
منبر او نکته بر نه گنبد خضرا گرفت
مه به پای پاسبانش چهره تابان نهاد
خور ز خاک آستانش دیدهٔ بینا گرفت
آفتاب از حضرت او طلعت زیبا ستاند
آسمان از دولت او خلعت دیبا گرفت
معدن از دست سخایش گوهر سیراب یافت
قلزم از ابر عطایش لؤلؤ لالا گرفت
هم هوا را لطف او پر نافه اذفر نمود
هم چمن را خلق او در عنبر سارا گرفت
هم ز حسنش تابشی بر دیدهٔ موسی فتاد
هم ز عشقش آتشی در سینهٔ سینا گرفت
بامدادان با علی اسرار خود را فاش کرد
آن چه احمد از احد در لیلةالاسری گرفت
من کجا و مدح مولایی که دست احمدی
دفتر اوصافش از یکتای بی همتا گرفت
جان اگر مولا بخواهد، لا نمیبایست گفت
آهن خود گرم باید داد و این حلوا گرفت
هر کسی دامان پیری را به دست آورده است
دست امید فروغی دامن مولا گرفت
فروغی بسطامی
**************************************
خواجهی حق پیشوای راستین
کوه حلم و باب علم و قطب دین
ساقی کوثر، امام رهنمای
ابن عم مصطفا، شیرخدای
مرتضای مجتبا، جفت بتول
خواجهی معصوم، داماد رسول
در بیان رهنمونی آمده
صاحب اسرار سلونی آمده
مقتدا بیشک به استحقاق اوست
مفتی مطلق علی الاطلاق اوست
چون علی از غیبهای حق یکیست
عقل را در بینش او کی شکیست
هم ز اقضیکم علی جان آگه است
هم علی ممسوس فی ذات الله است
از دم عیسی کسی گر زنده خاست
او بدم دست بریده کرد راست
گشته اندر کعبه آن صاحب قبول
بت شکن بر پشتی دوش رسول
در ضمیرش بود مکنونات غیب
زان برآوردی ید بیضا ز جیب
گر ید بیضا نبودیش آشکار
کی گرفتی ذوالفقار آنجا قرار
گاه در جوش آمدی از کار خویش
گه فرو گفتی به چه اسرار خویش
در همه آفاق هم دم مینیافت
در درون میگشت و محرم مینیافت
عطار نیشابوری
**************************************
ز بحر بس که برد آب سوي دشت سحاب
سراب بحر شود عنقريب و بحر سراب
گرفته روي زمين آب بحر تا حدي
کهگر کسي متردد شود پياده در آب
چنان بود که ز فرقش کلاه باراني
گهي نمايد و گاهي نهان شود چو حباب
غريب نيست که گردد ز شست و شوي غمام
به رنگ بال حواصل سفيد پرغراب
عجب که بند شود تا به پشت گاو زمين
نعوذباله اگر پا فرو رود به خلاب
چنان ز باديه سيلاب موج رفته به اوج
که نسر چرخ چو مرغايي است بر سر آب
شد انطفاي حرارت بدان مثابه که موم
رود در آتش و نقصان نيابد از تف و تاب
هوا فسرده به حدي که وام کرده مگر
برودت از دم بدخواه شاه عرش جناب
علي سپهر معالي که در معارج شأن
کنند کسب مراتب ز نام او القاب
مگر خبر شد ازين اهل کفر و طغيان را
که فارغند ز بيم عقاب و خوف عذاب
که تا معاند او باشد و مخالف او
به ديگري نرسد نوبت عذاب و عقاب
چو بر سپهر زند بانگ ثابتات شوند
ز اضطراب چو بر سطح مستوي سيماب
رواي منجم و از ارتفاع مهر مگو
که مهر پايهء قدرش نديده است به خواب
به ذروهاي که بود آفتاب رفعت او
فتاده پهلوي تقويم کهنه اصطرلاب
به نعل دلدل او چون رسد مه نو تو
رو ، اي سپهر و مپيماي بيش از اين مهتاب
سواره بود و ز دنبال او فلک ميگفت
خوشا کسي که تو را بوسه ميزند به رکاب
زهي احاطهء علم تو آنچنان که تو را
ز نکتهاي شده مکشوف سر چار کتاب
تو با نبي متکلم شدي در آن خلوت
که بي فرشته رود با خدا سؤال و جواب
ضمير جمله به خصم تو ميشود راجع
خدا بود ابدا هر کجا کنند خطاب
بماند از نظر رحمت خدا مأيوس
به سوي هر که تو يک بار بنگري به عتاب
ز استقامت عدل تو در صلاح امور
رود شرارت فطرت برون ز طبع شراب
کند ز تربيتت ذره کار آن خورشيد
که خاک تيره شود از فروغ آن زر ناب
تبارک اله از آن دلدل سپهر سير
که با براق يکي بود در درنگ و شتاب
سبکروي که ز سطح محيط کرده عبور
چنانکه دايره ظاهر گشته بر سر آب
چو ميرود حرکاتش ملايم است چنان
که وقت نازکي نغمه جنبش مضراب
سپهر کوکبه شاها به ديگري چه رجوع
مرا که خاک در تست مرجع از هر باب
سري که بهر سجود در تو داده خداي
بر آستانهء ديگر چرا نهم چو کلاب
دري که شد ز توکل گشوده بر رخ من
به هيچ باب نبندد مفتحالابواب
چرا خورم غم روزي چو کرده روز اول
تهيهء سبب آن مسبب الاسباب
چو بيطلب رسد از مطبح تو روزي من
چرا نخوانده به خوان کسي روم چو ذباب
به فکر مدح تو وحشي ز شر حادثه رست
توان ز حادثه رستن بلي به فکر صواب
به گاه مدح تو از کثرت ورود سخن
سزد اگر ز عطارد نمايم استکتاب
رسيدهام ز تو جايي که ميکند آنجا
مخدرات سخن جمله بينقاب حجاب
کسي چگونه کند عيب بکر فکرت من
که دست لطف تو از روي او کشيده نقاب
به زمرهاي سر و کار است اهل معني را
نه از رسوم سخن با خبر نه از آداب
کنند زير و زبر عالمي اگر به مثل
کسي به گاه تکلم غلط کند اعراب
هميشه تا که به جلاب منقلب نشود
ز انقلاب زمان در دهان مار لعاب
مخالف تو چنان تلخکام باد به دهر
که طعم زهر دهد در دهان او جلاب
وحشی بافقی
**************************************